پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص: 146-133و من کلام له علیه السّلام فى توبیخ بعض أصحابه. از سخنانى است که امام علیه السلام در ملامت و توبیخ بعضى از یارانش فرموده است.
خطبه در یک نگاه: آهنگِ این خطبه، آهنگ خطبه هاى پرسوز و گدازى است که على علیه السلام پس از مشاهده جرأت و جسارت لشکریان معاویه و خونسردى و بى تفاوتى گروهى از لشکریانش در برابر جنایات شامیان، ایراد فرموده است. در این خطبه، نکوهش شدیدى از ضعف و زبونى و عافیت طلبى جماعتى از کوفیان و عراقیان شده و حتّى بعضى از تعبیرات آن، نشانه نومیدى حضرت از کارآیى آنان در برابر دشمن است و به نظر مى رسد که امام علیه السلام تمام این سخنان را براى تحریک و به اصطلاح بر سر غیرت آوردن، در برابر شامیان ستمگر ایراد فرموده است.
گله شدید از دوستان سست عنصر!
از محتواى این خطبه به خوبى استفاده مى شود که امام(علیه السلام) به عنوان رهبر و فرماندهى که از نافرمانى هاى مکرّر و مستمرّ لشکر خود سخت رنجیده شده و به روشنى مى بیند که دشمن با مشاهده این حالت هر روز جسورتر مى شود، به نکوهش و سرزنش این گروه از اصحاب و لشکر خود مى پردازد، بلکه بر سر عقل و غیرت آیند و پیش از آنکه راه بازگشت به روى آنها بسته شود، برگردند و در صف واحدى شجاعانه در برابر دشمن بایستند و او را بر سر جاى خود بنشانند.
تعبیرات این خطبه نشان مى دهد - برخلاف آنچه بعضى از ناآگاهان مى پندارند - امام(علیه السلام) نهایت مدارا را با این گروهِ سست و بى انضباط به خرج مى داده، تا آنجا که از مدارا کردن با آنان خسته شده، مى فرماید:
«چه قدر با شما مدارا کنم؟ همچون مدارا کردن با شتران تازه کار که از سنگینى بار، پشتشان مجروح مى شود، و یا همچون جامه کهنه و فرسوده اى که هرگاه گوشه اى از آن را بدوزند، از سوى دیگر پاره مى شود!» (کَمْ أُدَارِیکُمْ کَمَا تُدَارَى الْبِکَارُ(1) الْعَمِدَةُ،(2) وَ الثِّیَابُ الْمُتَدَاعِیَةُ!(3) کُلَّمَا حِیصَتْ(4) مِنْ جَانِب تَهَتَّکَتْ مِنْ آخَرَ).
تشبیهات بالا، از تشبیهاتى است بسیار ظریف و دقیق و پرمعنا، که امام(علیه السلام) درباره اهل کوفه و گروهى از مردم عراق، بیان فرموده; تاریخ نشان مى دهد که بعد از جنگ «صفّین» و مشکلاتى که بر اثر نادانى و نافرمانى گروهى از سربازان امام(علیه السلام) به بار آمد، حالت سستى و ضعف و زبونى و بى تفاوتى در برابر سرنوشت اجتماعى، به آنها دست داد.
آنها افرادى عافیت طلب و کوته فکر بودند، یا قدرت بر تحلیل مسایل اجتماعى نداشتند و یا اگر داشتند براى اینکه خود را به زحمت نیندازند، بى تفاوت از کنار آن مى گذشتند. حملات غافلگیرانه و غارتگرانه لشکریان شام، که پى در پى به مرزهاى عراق مى شد و گاه تا عمق زیادى نفوذ مى کرد آنها را بیدار نکرد و از فاجعه بزرگى که در پیش داشتند، آگاهشان نساخت و اگر گروهى آگاه شدند، با بى تفاوتى از کنار آن گذشتند.
امام(علیه السلام) در تشبیه اوّل، آنها را به شترانى تشبیه مى کند که تازه آماده باربرى شده اند و احیاناً پشت و کوهانشان مجروح شده است. روشن است که همه شتران در آغاز کار چنین اند و باید این دوران را تحمّل کنند، تا پشتشان محکم و دست و پایشان، ورزیده شود.
ولى این گروه، با همان بارهاى نخستین که در جنگ «صفّین» بر دوششان حمل شد، زانو زدند و بر زمین نشستند و امام(علیه السلام) پیوسته با آنها مدارا مى کرد، بلکه بپاخیزند و با شجاعت و شهامت راه را تا آخر طى کنند.
در تشبیه دوم آنها را به جامه کهنه و پوسیده اى تشبیه مى کند که با کمترین فشار پاره مى شود و هرگاه یک طرف آن را بدوزند، طرف دیگر پاره مى شود.
آرى، آنها بر اثر تن پرورى و عافیت طلبى و روحیه ضعیف و افکار پوسیده، مقاومت خود را از دست داده بودند. هنگامى که این فرمانده بزرگ الهى از یک سو آنها را نظم و انضباط مى بخشید، از سوى دیگر متلاشى مى شدند; چه مشکل و دردناک بود براى این فرمانده شجاع و آگاه که با چنین گروهى سر و کار داشت; دائماً خون دل مى خورد و زجر مى کشید، تدبیراتش خنثى مى گردید و تیرهایش به سنگ مى خورد و یکى از دلایل بارز مظلومیت على(علیه السلام) گرفتارى در چنگال این گروه بود.
سپس امام(علیه السلام) به نشانه هاى ضعف و زبونى آنها اشاره مى کند، شاید عیب بزرگ خود را دریابند و در اصلاح آن بکوشند. مى فرماید: «هر زمان گروهى از لشکریان شام به شما نزدیک مى شوند، هر یک از شما در را به روى خود مى بندد، و همچون سوسمار در لانه خود مى خزد، و یا همانند کفتار که در خانه خویش پنهان شده، مخفى مى گردد.» (کُلَّمَا أَطَلَّ(5) عَلَیْکُمْ مَنْسِرٌ(6) مِنْ مَنَاسِرِ أَهْلِ الشَّامِ أَغْلَقَ کُلُّ رَجُل مِنْکُمْ بَابَهُ، وَ انْجَحَرَ(7) انْجِحَارَ الضَّبَّةِ(8) فِی جُحْرِهَا، وَ الضَّبُعِ(9) فِی وِجَارِهَا(10)).
تشبیه به «ضَبَّه» (سوسمار) به خاطر آن است که سوسمار در میان حیوانات به حماقت معروف است، تا آنجا که حتّى لانه خود را ممکن است گم کند. لذا آن را در کنار تخته سنگى مى سازد که نشانه باشد و گم نشود، به علاوه مى گویند «سوسمار» موجود بسیار بى عاطفه اى است; چراکه حتّى نوزادان خود را مى خورد.
همچنین تشبیه به «کفتار» نیز به خاطر حماقت این حیوان است. در شرح خطبه ششم ویژگى هاى دیگرى نیز از «کفتار» بیان گردید; از جمله این که او حضور دشمن را احساس مى کند ولى با زمزمه هاى شکارچى به خواب مى رود; خوابى که منتهى به اسارت و مرگ او مى شود و به این ترتیب کمترین مقاومتى در برابر دشمن خود نمى کند.
امام(علیه السلام) با این تشبیهات مى خواهد انگشت روى نقطه اصلى درد بگذارد و بگوید نقطه ضعف آنها کجا است، که دشمن را - على رغم امکانات وسیعى که در اختیار یاران امام(علیه السلام) است - این چنین جسور و بى پروا ساخته! آرى، درد بزرگ آنها احساس ضعف و زبونى و عدم احساس مسئولیّت در برابر مسایل مهم اجتماعى بود وگرنه با داشتن رهبرى همچون على بن ابى طالب(علیه السلام) باید به آسانى دشمنان را عقب برانند و تمام کشور اسلام را امن و امان کنند.
حوادث مختلفى که در جنگ «صفّین» واقع شد شاهد گویاى سخنان مولا على(علیه السلام) در این خطبه است. چگونه لشکر کوفه با حماقت هاى پى در پى و از دست دادن فرصتها، هم خودشان را بیچاره کردند، هم امامشان را به زحمت انداختند، و هم جامعه مسلمین را در زیر پرچم ظالمان خونخوار و غارتگران بیدادگر، قرار دادند.
سپس حضرت(علیه السلام) با تشبیه دیگرى ضعف و زبونى آنها را آشکار مى سازد و مى فرماید: «به خدا سوگند! ذلیل آن کس است که شما یاور او باشید و آن کس که به وسیله شما (به سوى دشمن) تیراندازى کند، همچون کسى است که تیرى بى پیکان و بدون پایه رها سازد» (الذَّلِیلُ وَ اللّهِ مَنْ نَصَرْتُمُوهُ! وَ مَنْ رُمِیَ بِکُمْ فَقَدْ رُمِیَ بَأَفْوَقَ نَاصِل(11)).
آرى، چوبه تیرِ بدون پیکان، (همان نوک آهنینى که تمام کارآیى تیر به وسیله آن است) ظاهرى دارد، ولى کارآیى ندارد. لشکر کوفه نیز غالباً ظاهرى داشتند، امّا به هنگام نبرد، به خاطر روحیه پایین و پستشان قدرتى از خود نشان نمى دادند.
نکته اى که یادآورى آن را در اینجا لازم مى دانیم - هرچند در شرح خطبه 29 نیز به آن اشاره کردیم- این است که چوبه تیرهایى که در زمان گذشته مورد استفاده قرار مى گرفت، از سه قسمت تشکیل یافته بود: یکى اصل چوبه تیر که معمولاً از درختان تهیه مى شد و دیگر نوک و پیکانى که بالاى آن نصب مى کردند و معمولاً از آهن تیز بود و قسمت سوم، ته چوبه تیر بود که داراى شکافى بود که روى «وَتَر» (زه کمان) تکیه مى کرد و هنگامى که زه را مى کشیدند و رها مى کردند، چوبه تیر را با قدرت و به طور مستقیم، به جلو مى راند.
با توجّه به این که «اَفْوَق» به معناى چوبه تیرى است که ته آن شکسته باشد و «ناصل» به معناى تیرى است که عارى از پیکان باشد، معناى جمله بالا این مى شود که: «شما همانند تیرى هستید که هر دو قسمت حسّاس آن، از کار افتاده باشد که اوّلاً، نشانه گیرى با آن غیرممکن است و ثانیاً، اگر به بدن دشمن برسد اثرى نخواهد داشت و حدّاکثر همانند شلاّقى است که بر بدن نواخته شود!»
سپس به یکى دیگر از ویژگى هاى آن جمعیّت سست و ناتوان اشاره کرده مى فرماید: «به خدا سوگند! جمعیّت شما در میدان گاههاى شهر (و مجالس بزم) زیاد است، ولى در سایه پرچم هاى میدان نبرد (و عرصه رزم) کم است!» (إِنَّکُمْ وَ اللّهِ لَکَثِیرٌ فِی الْبَاحَاتِ(12)، قَلِیلٌ تَحْتَ الرَّایَاتِ).
زیرا به تن پرورى و عافیت طلبى و عیش و نوش عادت کرده اید و همین امر سبب زبونى و خوارى شما و جرأت و جسارت دشمن گردیده است. به یقین با ادامه این حالت، مشکلات عظیم و بدبختى گسترده اى دامان اجتماعِ شما را، خواهد گرفت و این جزاى هر جمعیّتى است که پشت به جهاد کند و رو به تن پرورى نماید!
در ادامه این سخن، حضرت به نکته بسیار مهمّى اشاره کرده مى فرماید: «من به خوبى مى دانم چه چیز شما را اصلاح مى کند، و کژى هاى شما را راست مى نماید، ولى هرگز اصلاح شما را، با تباه ساختن خویش جایز نمى شمرم!» (وَ إِنِّی لَعَالِمٌ بِمَا یُصْلِحُکُمْ، وَ یُقیمُ أَوَدَکُمْ(13) وَ لکِنِّی لاَ أَرَى إِصْلاَحَکُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِی).
«شارحان نهج البلاغه» در شرح این جمله پر معنا، دو تفسیر ذکر کرده اند که منافاتى با هم ندارند و ممکن است هردو صادق باشند و سخن امام(علیه السلام) را ناظر به هردو بدانیم:
نخست این که: من مى توانم همان کارى که «معاویه» و تمام حاکمان خودکامه و دنیاپرست انجام مى دهند، که سران قبایل را با اموال سرشار مى خرند و بیت المال مسلمین را ابزارى براى جلب توجّه آنها قرار داده و بى حساب به این و آن مى بخشند، انجام دهم; ولى به یقین این کار، مسئولیّت سنگین الهى دارد; هرگز خدا راضى نیست که حقّ مردمِ ضعیف و محروم به افراد ثروتمندِ شکم پرست، داده شود تا پایه هاى حکومت از این طریق محکم گردد.
دیگر این که: من مى توانم همان برنامه اى که گروه دیگرى از حکّام خودکامه انجام مى دهند، عملى کنم، شمشیر در میان شما بگذارم و هر کس را که به سوى میدان نبرد حرکت نمى کند، گردن بزنم.
در حدیثى که در کتاب «الغارات» آمده است، مى خوانیم که روزى على(علیه السلام) مردم کوفه را مخاطب ساخت و فرمود: «وَ اللّهِ لَقَدْ ضَرَبْتُکُمْ بِالدَّرَةِ الَّتِی أَعِظُ بِهَا السُّفَهَاءَ فَمَا أَرَاکُمْ تَنْتَهُونَ، وَ لَقَدْ ضَرَبْتُکُمْ بِالسِّیَاطِ الَّتِی أُقِیمُ بِهَا الْحُدُودَ فَما أَرَاکُمْ تَرْعَوُونَ، فَمَا بَقِىَ إِلاَّ سَیْفِی! وَ إِنِّی لاََعْلَمُ الَّذِی یُقَوِّمُکُمْ بِإِذْنِ اللّهِ وَ لکِنِّی لاَ أُحِبُّ أَنْ آتِىَ تِلْکَ مِنْکُمْ; اى اهل کوفه! به خدا سوگند! من شما را با تازیانه کوچکى که براى اندرز افراد نادان آماده کرده ام، زدم، ولى تأثیرى در شما نکرد! سپس با شلاّقى که حدود الهى را اجرا مى کنم، زدم باز از راه خطا بازنگشتید! تنها چیزى که باقى مانده، شمشیر من است و من مى دانم چه چیز کجى شما را راست مى کند، ولى دوست ندارم از این وسیله استفاده کنم (و براى اصلاح شما خون هاى گروهى را بریزم)(14)».
نمونه روشن آن همان چیزى است که در تاریخ زندگى «حجّاج» نوشته اند. هنگامى که سپاه «مهلّب» (یکى از سران خوارج که بر ضدّ حکومت بنى امیّه شوریده بود) ضرباتى بر پایه حکومت بنى امیّه وارد کرد، «حجّاج» به مقابله با او برخاست; منادى، در کوفه ندا داد، هر کس از حضور در میدان نبرد در برابر لشکر «مهلّب» خوددارى کند، خونش مباح و از دم شمشیر خواهد گذشت; حتّى پیرمردان و بیماران را نیز معاف نکرد. البتّه قبل از «حجّاج» و بعد از او، حاکمان خودکامه دیگرى، این روش را دنبال کرده اند.
امام(علیه السلام) مى فرماید: استفاده از این روش براى من ممکن است، ولى من حاضر نیستم، دین خود را براى حفظ مقامم تباه کنم.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که مگر حضور در میدان جهاد، در مقابل دشمنان اسلام و حکومت اسلامى واجب نیست؟ چرا نمى توان مردم را بر این کار اجبار کرد و از نیروى قهرى استفاده نمود؟
پاسخ این سؤال، با ذکر یک نکته روشن مى شود و آن این که: اصلِ این کار صحیح است و حکومت اسلامى حق دارد، در این گونه موارد از زور استفاده کند، ولى این کار تَبَعات زیادى دارد که احیاناً به خلاف شرع منجر مى شود که نمونه آن، همان کار «حجّاج» است; یعنى گناهکار و بى گناه را از دم شمشیر گذراندن. به علاوه این گونه واکنش هاى شدید در برابر متخلّفان، بذر بدبینى را نسبت به قوانین الهى و احکام اسلام در دلها مى پاشد; چراکه همه مردم تحمّل پذیرش این روش را ندارند و اى بسا، این گونه فشارها سبب ارتداد و پشت کردن آنها به اسلام و قرآن شود. به همین دلیل هرگز پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از این روش استفاده نکرد و حتّى در زمان خلفا نیز کسى جرأت نمى کرد، با این طریق مردم را به میدان جهاد بفرستد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و همچنین امیرمؤمنان على(علیه السلام) - که دقیقاً در خط او گام برمى داشت - از طریق تشویق مردم، و گاه تهدید به عذاب الهى، آنها را براى میدان جنگ بسیج مى کردند.
سپس امام(علیه السلام) در پایان این سخن، به آنها نفرین مى کند; نفرینى مناسب کارشان و توأم با استدلال; مى فرماید: «خداوند صورت هاى شما را بر خاک مذلّت بگذارد و بهره شما را (از حیات سعادتمندانه) نابود کند! شما آن گونه که باطل را مى شناسید، نسبت به حق شناخت ندارید; و آن چنان که در ابطال حق، کوشا هستید، براى از میان بردن باطل اقدام نمى کنید!» (أَضْرَعَ(15) اللّهُ خُدُودَکُمْ، وَ أَتْعَسَ(16) جُدُودَکُمْ!(17) لاَ تَعْرِفُونَ الْحَقَّ کَمَعْرِفَتِکُمُ الْبَاطِلَ، وَ لاَ تُبْطِلُونَ الْبَاطِلَ کَإِبْطَالِکُمُ الْحَقَّ!).
در واقع نفرین امام(علیه السلام) چیزى جز نتیجه اعمال آنها نیست; کسى که پشت به جهاد کند و تن به تنبلى بدهد، حاصلى جز ذلّت و محرومیّت از بهره ها و مواهب زندگى، نخواهد داشت و دلیل آن را باید در جهل آنها نسبت به حق و عدم قیام آنان در برابر باطل دانست; از این رو سخن امام(علیه السلام) از هر نظر حساب شده است.
این همان بدبختى است که دامانِ بسیارى از مسلمینِ امروز را نیز گرفته است. آنها از باطل و طرفدارانش و حتّى آداب و رسومش به خوبى آگاهند و در بسیارى از این امور از آنها تقلید مى کنند، در حالى که شناخت صحیحى از حق و پیروان مکتب حق ندارند; و از این بدتر، گروهى کمر به ابطال حق بسته اند، در حالى که مى بایست این تلاش و کوشش را در راه ابطال باطل به خرج دهند; نتیجه آن، شمول نفرین امام(علیه السلام) نسبت به آنها است; دشمنان اسلام صورت آنها را بر خاک مذلّت نهاده اند و مواهب آنها را به غارت مى برند.
نکته:
این همه توبیخ براى چیست؟
بار دیگر این سؤال در ذیل این خطبه - مانند خطبه هاى مشابه آن- پیش مى آید که چرا فرمانده مدیر و مدبّرى همچون على بن ابى طالب(علیه السلام) که دقیق ترین ریزه کارى هاى جلب و جذب مردم را در فرمان هایش - مخصوصاً فرمان «مالک اشتر»- بیان کرده، با این جملات آتشین و شلاّقهاى سرزنش و توبیخ، لشکرش را هدف قرار مى دهد و آنها را دلسرد مى سازد، حتّى به آنان شدیداً نفرین مى کند؟
در پاسخ این سؤال، به دو نکته باید توجّه شود، نخست این که: بعضى از افراد با تشویق به حرکت در مى آیند و بعضى با ملامت و سرزنش. همه افراد در انگیزه هاى حرکت، یکسان نیستند و قراین نشان مى دهد، مردم عراق و کوفه در آن عصر و زمان از گروه دوم بودند و به اصطلاح «تا سخنى گفته نشود که به رگ غیرت آنها بخورد» به حرکت در نمى آیند و امیرمؤمنان على(علیه السلام) با شناختى که از آنان داشت، گاه از این روش استفاده مى کرد و آن ها را زیر رگبار ملامت ها و سرزنش ها مى گرفت، تا به خطراتى که در پیش روى دارند، توجّه کنند و در برابر دشمن به پا خیزند.
دیگر اینکه: امام این سخنان را براى ثبت در تاریخ بیان فرموده، تا آیندگان در قضاوت خود گرفتار خطا و اشتباه نشوند و نگویند: على(علیه السلام) با داشتن آن همه یاران وفادار و لشکر کارآمد، چه شد که نتوانست بر معاویه پیروز گردد و شرّ ظالمان را از سرزمین اسلامى براندازد، تا جهان اسلام بدست بى رحم ترین حکّام و دورافتاده ترین آن ها از آیین اسلام، نیفتد.
در واقع «على(علیه السلام)» بى گناهى خود را در این خطبه ها بیان مى کند و مى گوید: «از سوء اتّفاق، من گرفتار چنین افرادى شده بودم، افرادى که نادانى و ناسپاسى و تلوّن و سستى خود را، در داستان «حَکَمَین» و مانند آن، ظاهر ساختند; افرادى که غیرت دینى آنها ضعیف، درک آن ها از اسلام سطحى، و انضباط و اطاعتشان نسبت به پیشوایشان کم بود، همچون «سوسمار» در لانه خود مى خزیدند و همچون «کفتار» در خانه خود پنهان مى گشتند. مردان بزم بودند، نه یاران رزم و به چوبهاى تیرى شبیه بودند که نه پیکان داشت و نه پایه.
در واقع امام(علیه السلام) با تشبیهات چهارگانه اى که در تعبیرات این خطبه بیان فرموده انگشت بر نقاط اصلى ضعف آنان مى گذارد; در یکجا: آنها را به شترانِ تازه کارى تشبیه مى کند، که اگر اندک بارى بر آنها بگذارند، پشتشان مجروح مى شود.
در جمله دیگر: آنان را همانند جامه کهنه و فرسوده اى مى شمرد، که اگر یک طرف آن را بدوزند، از سوى دیگر پاره مى شود (این جمله اشاره به عدم مقاومت آنها در برابر حوادث سخت است، به همین دلیل به سرعت میدان را خالى مى کردند).
از سوى سوم: آنها را تشبیه به «سوسمار» هایى مى کند، که حتّى به نوزادان خود رحم نمى کنند.
از سوى چهارم: به «کفتار» تشبیه مى نماید، که در میان حیوانات به نادانى و حماقت معروف است، تا آنجا که با زمزمه هاى شکارچى به خواب مى رود و بى آن که مقاومتى بکند، اسیر چنگال او مى شود.
بدیهى است رهبر و پیشوا هرقدر آگاه و پرتجربه و شجاع و با درایت باشد، اگر گرفتار پیروانى نادان، ترسو، ضعیف و بى استقامت گردد، کارى از او ساخته نیست و این مطلبى است که در زندگى على(علیه السلام) با نهایت تأسّف به چشم مى خورد و بر مظلومیت آن امام در تاریخ افزوده است; چرا که افراد ناآگاه و بى خبر از این واقعیت هاى تاریخى، امام(علیه السلام) را (نعوذ باللّه) متّهم به ضعف مدیریت مى کنند.(18)
پی نوشت:
1. «بِکار» جمع «بِکر» (بر وزن مکر) از مادّه «بکور» در اصل به معناى خارج شدن در صبحگاهان است. سپس این واژه به شتر جوان و تازه کار اطلاق شده است، توجّه داشته باشید که «بِکر» (بر وزن فکر) در مورد انسانها به کار مى رود و جمع آن «اَبکار» است و «بَکر» (بر وزن مکر) در مورد شتر ماده به کار مى رود و جمع آن «بِکار» است.
2. «عَمِدَه» از مادّه «عَمْد» (بر وزن حمد) به معناى برپاداشتن چیزى به وسیله ستون است. این واژه به هنگامى که کوهان شتر ورم مى کند و بلند مى شود، بر او اطلاق مى گردد.
3. «مُتَداعِیه» از مادّه «دعوت» است. این واژه به امور یا اشخاصى گفته مى شود که یکدیگر را دعوت به چیزى مى کنند و از آنجا که پارچه کهنه هر گوشه اى که از آن پاره مى شود، گویى گوشه دیگر را به مثل خود دعوت مى کند به آن «متداعیه» گفته مى شود.
4. «حِیصَت» از مادّه «حَوص» بر وزن (حوض) به معناى دوختن است.
5. «اَطلّ» از مادّه «طَلّ» (بر وزن حلّ) به معناى اشراف بر چیزى است و در اینجا اشاره به نزدیک شدن لشکر شام است.
6. «مَنْسِر» (بر وزن منزل) از مادّه «نَسر» به معناى ربودن چیزى است و «مَنْسِر» به گروه کوچکى از لشکر که بین صد تا دویست نفر باشد اطلاق مى شود، گویى آنها براى ربودن اشیاء و یا اشخاصى به حرکت درآمده اند.
7. «اِنْجَحَر» از مادّه «جَحْر» (بر وزن جهل) به معناى خزیدن حیوان در لانه است.
8. «ضَبَّة» (بر وزن دبّه) به معناى «سوسمار ماده» است و در اصل از مادّه «ضبّ» به معناى جریان مختصر آب و مانند آن گفته مى شود.
9. «ضَبُع» به معناى کفتار است.
10. «وِجار» از ماده «وَجْر» (بر وزن فجر) در اصل به معناى ریختن دارو در حلق است و از آنجا که خزیدن کفتار در لانه اش شباهتى با آن دارد، به لانه کفتار و بعضى دیگر از حیوانات «وجار» گفته مى شود.
11. در اینجا «رُمى» به صورت فعل مجهول آمده، در حالى که در خطبه 29 که همین تعبیر در آن تکرار شده به صورت فعل معلوم آمده است; ولى چون هر دو یک معنا را مى رساند، هر کدام در ترجمه به کار رود مانعى ندارد.
12. «باحات» از مادّه «بَوْح» به معناى گسترش یافتن و ظهور و بروز است و از آنجا که میدانگاه، ظاهر و گسترده است، به آن «باحه» گفته مى شود.
13. «اَوَد» از مادّه «اَوْد» (بر وزن قول) به معناى کج شدن است و «اَوَد» (بر وزن سند) به «کژى» و «اعوجاج» گفته مى شود.
14. الغارات، جلد 1، صفحه 42.
15. «اَضْرع» از مادّه «ضَرْع» به معناى پستان در دهان گرفتن است. سپس به معناى ملایمت درچیزى اطلاق شده و به همین مناسبت در معناى «ذلّت» نیز به کار رفته است.
16. «اَتْعَس» از مادّه «تعس» (بر وزن ترس) به معناى لغزش و سقوط است و «اتعاس» که از باب اِفعال است به معناى هلاک کردن مى باشد.
17. «جُدود» جمع «جَدّ» در اصل به معناى پدربزرگ است و به معناى روزى و موقعیّت اجتماعى و بهره نیز به کار مى رود و در خطبه بالا به معناى «بهره» است. 18. سند خطبه: این خطبه را کسانى قبل از مرحوم «سیّد رضى» نقل کرده اند، مانند: «بلاذرى» (متوفّاى 279 هجرى) در «انساب الاشراف» و «یعقوبى» (متوفّاى 284) در تاریخش. از روایت یعقوبى چنین استفاده مى شود که این خطبه از جمله خطبه هایى است که على علیه السلام آن را بعد از حمله «نعمان بن بشیر» (یکى از فرماندهان لشکر غارتگر شام) به «عین التَّمْر» که یکى از آبادى ها، در قسمت غربى فرات بود، ایراد فرمود.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 60.)